Household and personal space
صحبت از انسان و زندگی انسانی همواره با مفهومی آشنا ولی پیچیده گره خورده، مفهومی که سالهاست اندیشمندان مختلف درصدد تعریف و بررسی آن برآمدهاند. فرهنگ، همین مفهوم مورد مناقشه است. عدهای آنرا یک نظام ذهنی و انتزاعی معرفی میکنند و عدهای دیگر، مادیات و دستساختههای بشری را تبلور آن میدانند. در این بین، مکتب "فرهنگ و شخصیت"اما به هیچکدام از این تعاریف قائل نیست. این مکتب که در محدوده مرزی بین انسانشناسی و روانشناسی پا گرفته، فرهنگ را مجموعهای "رفتار"میداند که بیش از هر چیز در "شخصیت انسانی"متجلی میشود. از دید این مکتب، انسانها به مثابه رسانه و حاملانی هستند که فرهنگ را در درون خود پذیرفته و حفظ میکنند. بنابراین برای بررسی یک فرهنگ، کافیست افراد آن فرهنگ و رفتار و شخصیتهایشان را مطالعه کنیم، شخصیتهایی که از نظر اهالی این مکتب، برخلاف نظریه فروید، زاییده غرایز و کالبد آدمی نبوده بلکه محصول جامعه هستند. فرهنگ چگونه وارد یک فرد میشود، چه شخصیت(های)ی را میسازد و چرا؟ درنهایت، این شخصیتها چه تبعاتی را برای جامعه و اهداف آن به دنبال دارند؟ اینها مهمترین سوالات مکتب فرهنگ و شخصیت است که هرکدام از نظریهپردازانش سعی دارند از منظری به آنها بپردازند. از آنجایی که تاکنون بیشتر نظریهپردازان این مکتب، از نقش "نهادها"در شکلگیری شخصیت انسان صحبت کردهاند، این یادداشت از منظر دیگری به مسئله خواهد پرداخت و آن، تاثیر فضاها خصوصا فضای خانگی بر این مفهوم است. این مسئله، طی دهههای اخیر توسط برخی اندیشمندان مطرح شده که یکی از مهمترین آنها مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی معاصر است. در اینجا با نگاهی به آموزههای مکتب فرهنگ و شخصیت و نیز با اشارهای به نظریات و صحبتهای هایدگر، رابطه بین فضای خانگی و شخصیت، به عنوان یک مسئله قابلبررسی طرح خواهد شد.
یکی از مهمترین مفاهیم روانشناسی که توسط مکتب فرهنگ و شخصیت به صورت جدی
وارد انسانشناسی میشود مفهوم "شخصیت" است که عموما به مجموعهای از رفتار
و شیوههای تفکر شخص در زندگی روزمره اتلاق میگردد. آبراهام کاردینر از
همین مفهوم بود که مفهوم "شخصیت پایه"را استخراج کرد، چیزی که "نوعی مخرج
مشترک از جامعه است و... برآوردی از فرهنگ آن جامعه را مینمایاند."
(فکوهی، 1381: 209) طبق نظر او شخصیت پایه، در پاسخ به نیازهای حاصل از
ارتباط انسان با محیط طبیعی و فرهنگیش ایجاد میشود، بنابراین محیطهای
یکسان احتمالا شخصیتهای پایه یکسانی را نیز ایجاد میکنند. بنابراین
کاردینر معتقد بود که افراد یک جامعه علیرغم تفاوتهای فردی، شباهتهای
پایهای نیز با یکدیگر دارند که ویژگی خاص آن جامعه محسوب میشود. حال سوال
اینجاست که امروز و در جامعهای که تحت سلطه رسانههاست آیا میتوان به
سادگی صحبت از شخصیت پایه هر جامعه کرد؟ بسیاری از افرادی که ظاهرا در
کنار هم و در داخل مرزهای جغرافیایی واحدی زندگی میکنند الزاما از نظر
نظام فکری و ارزشی و سبک زندگی، تابع جامعه خود و ارزشهای آن نیستند. او
در بخش دیگری از این نظریه خود به چرخه تولید شخصیت اشاره میکند که
میتواند نقطه خوبی برای انتقال به بحث اصلی ما باشد. کاردینر، محیط فرهنگی
را شامل نهادهای مختلفی میداند: نهادهای اولیهای چون خانواده، اقتصاد،
آموزش و پرورش و... که شخصیت فرد را شکل داده و "اثر مستقیمی بر عملکردهای
اجتماعی شدن و تجربیات کودکی دارند." (سعیدی مدنی، 1386: 397) و نهادهای
ثانویهای نظیر دین، فرهنگ عامه، اسطورهشناسی و... که "در ارضای نیازهای
شخصیت پایه نقش دارند." (یوسفیزاده، 1382: 208) نهادهای ثانویه، با
تاثیراتی که تدریجا بر نهادهای اولیه میگذارند تغییراتی را بر شخصیت پایه
آینده اعمال میکنند و این چرخه همچنان ادامه دارد. بنابراین، کاردینر،
خانواده را "اساسیترین نهاد اولیه"مینامد (فکوهی، 1381: 212)، جایی که
پایههای شخصیت افراد در آن شکل میگیرد.
از طرف دیگر، خانه در معنای عام آن، مرکز خانواده و صحنه اجرای نقشهای
خانوادگی است؛ نقطه ثابتی که افراد پس از هر عزیمت روزانه میتوانند
دوباره به آن رجوع کنند، گرد هم بیایند و ساختار خانواده را مجددا بازتولید
نمایند. این، موضوعی است که در مباحث کاردینر درباره خانوداده به آن توجهی
نمیشود بااینحال نقش غیرقابل انکاری را داراست. "نهاد خانواده"و "فضای
خانگی"آنچنان در هم گره خورده و به هم وابستهاند که صحبت از هرکدام بدون
دیگری ناقص خواهد بود. برهمیناساس میتوان گزاره کلیدی کاردینر درباره
"تاثیر نهاد خانواده بر شکلگیری شخصیت پایه"را به "تاثیر فضای خانگی بر
شکلگیری پایههای شخصیت"بسط داد. به عبارت دیگر میتوان این سوال را مطرح
کرد که خانهی محل زندگی افراد، چه تاثیری بر شخصیتشان گذاشته و چه تبعاتی
را برای جامعه خواهد داشت؟
این، مفهومی است که مارتین هایدگر نیز با ادبیاتی دیگر به آن میپردازد.
تاکید او بر این موضوع، به موازات آنکه در صحبتها و نوشتههایش نمود دارد
در سبک زندگی و مدل سکونتش نیز آشکار است. هایدگر همزمان در دو فضای خانگی
زندگی میکرد: یکی خانهاش در شهر فرایبورگ آلمان که آن را دوست نداشت ولی
به دانشگاه و برنامههای علمیش نزدیک بود و دیگری در کلبه روستایی کوچکی
واقع در دامنه کوهستانی جنگلهای سیاه که هایدگر 54 سال در آن سکونت داشت و
بسیار دوستش میداشت. این کلبه، موضوع مناقشات و بحثهای بسیاری چه در
زمان حیات و چه در زمان فوت او بوده است. از این کلبه به عنوان فلسفه مجسم
هایدگر و نیز نوعی زندگینامه مکانی او یاد میکنند. اهمیت این کلبه در
اندیشه و شخصیت هایدگر تا اندازهایست که یک استاد معمار به نام اَدَم شار،
در سال 2006 اقدام به انتشار کتابی به نام "کلبه هایدگر"کرده که در واقع،
تز دکترای او بوده است! این کلبه بهخودی خود هیچ ویژگی خاصی در معماری یا
ظاهرش ندارد و تنها از جهت ارتباطی که هایدگر با آن برقرار میکند و
چیزهایی که در موردش میگوید اهمیت مییابد. هایدگر در یادداشتی تحت عنوان
"چرا ساکن روستاهایم؟"در وصف این کلبه و تاثیرش بر شخصیت خود میگوید:
"وقتی که در شب ژرف زمستانی، طوفان وحشی برف با ضربات خود بر اطراف کلبه
میکوبد و همهچیز پوشیده و پنهان میشود آنگاه فرصتی عالی برای فلسفه دست
میدهد." (شار، 1389:26) بنابراین مهمترین ویژگی این کلبه در نظر هایدگر،
گشودگیش نسبت به طبیعت است، اینکه از داخل آن میتوان زمین را لمس کرد،
تغییر فصول را حس کرد و آسمان را دید، جایی که در اندیشه او اهمیت والایی
دارد چرا که به قول هولدرلین: "انسان از آن رو انسان است که همواره خود را
با چیزی آسمانی و یا به وسیله آن میسنجد؛ حتی شیطان هم برخاسته از آسمان
است." (همان: 17) هایدگر معقتد است آسمان، معنای خانه را تکمیل میکند و
این چیزی است که معماران در ساخت خانههای جدید نسبت به آن بیتوجهند. این
ویژگی گشوده بودن خانه به روی طبیعت، همچنین فرصت مناسبی را برای
خلوتگزینی هایدگر ایجاد میکند، حسی که از نظر او زائیده فضای کلبه است و
تفاوت بسیاری با مفهوم تنهایی دارد که خانههای شهرهای بزرگ ایجاد میکنند.
او خلوتگزینی را دارای قدرت اصیل خاصی میداند و در توصیف این امکان کلبه
میگوید: "تمام کار من نتیجه عالم این کوهها و روستائیانش و از اثر هدایت
آنهاست. اکنون کار من در آن بالا هر از گاهی به مدت طولانی به واسطه
گفتوگوها، سفرهایی برای انجام سخنرانی و کنفرانس و فعالیت آموزشی در این
پایین، فرایبورگ، از هم گسیخته میشود اما باز به محض اینکه به آن بالا
میروم در نخستین ساعات سکونت در کلبه، تمامِ عالمِ پرسشهای پیشین بر من
زورآور میشود، آن هم کاملا به همان شکلی که آنها را ترک گفتهام." (همان:
26) او از محیط دانشگاه متنفر بود و اعتقاد داشت که این محیط خشک و
خفقانآور هرگز نمیتواند منجر به کار فکری شود. با این حال، کلبه که بخش
اصلی فضای خانگی او محسوب میشد عالم کارش بود، جایی که هایدگر را هایدگر
کرد. خود او تاکید دارد که اندیشههای فلسفیش تماما ریشه در فضای کلبه
دارند و بدون کلبه و تجربه سکونت در آن، آنها هرگز حاصل نمیشدند.
یکی دیگر از نکاتی که بسیار بر آن تاکید میشود اهمیت خانه دوران کودکی در
شکلدهی به پایههای شخصیت افراد است. این کشش هایدگر به کلبه و ارتباطش با
عناصر طبیعی نیز خود زاییده تجربیات کودکی او از زندگی روستایی در فضایی
مشابه فضای کلبه است که خود میتواند گواهی بر صحت گزاره فوق باشد. خانه
کودکی، اولین تجربیات هر انسان از جهان یا به عبارت دیگر، اولین جهانی است
که هر انسان تجربهاش میکند. به همینرو، منشا بسیاری از ترسها و
آروزهاست. اولین افکار ما در بخشهای مختلف آن شکل میگیرد، در تجربیاتی از
تاریکی و نور، بالا و پایین، سکوت و هیاهو، ترسناک و هیجانانگیز و... در
کنار مثال هایدگر میتوان به مصادیقی از زندگی روزمره نیز اشاره کرد. برای
مثال میتوان به مسئله ترس اشاره کرد. نسلهای گذشته که تجربه زندگی در
خانههای بزرگ قدیمی را داشتهاند عموما از فاکتورهایی به عنوان فاکتورهای
ترسناک دوران کودکی یاد میکنند که امروزه برای کودکان نه تنها ترسناک
نبوده که قابل تصور هم نیستند. مار، لولو، جن، آل، بختک، مادرحوض (موجودی
که داخل حوض است و شبها کودکانی را که نزدیک آب شوند میخورد!) و... همه و
همه ریشه در فضاهای خانگی نسل قدیم دارند، سقفهای تیرچوبی که گهگا،ه
ماری در لابهلای آنها دیده میشده، سکوت زیرزمینهای تاریک و سروصداهای
دستشوییهای پرت گوشه حیاط در هنگام شب، عموما نشانههایی از زندگی "از ما
بهتران" در فضای خانه تعبیر میشده است. مسائلی که در آپارتمانهای کوچک و
روشن امروزی که نه زیرزمین دارند و نه پشتبام و نه حیاط، دیگر دیده
نمیشود. امروز برای کودکان، قصه "شنگول و منگول"تعریف شده و آنها از
"بچهدزدها"یی ترسانده میشوند که برای گول زدن و بردن آنها ممکن است به در
آپارتمان بیایند. مثال دیگر در این زمینه، گونهشناسی "بازی"است که کودکان
از خلال آن، اجتماعی شده و شخصیتشان شکل میگیرد. خانههای امروز در
مقایسه به همتایان سابق خود، فرصت چه تیپ بازیهایی را فراهم میکنند؟ این
بازیها چه میزان تحرک را برای کودک در پی دارند؟ چندنفرهاند و چه نقشی
در بهبود مهارتهای ارتباطی او با دیگران بازی میکنند؟
آیا میتوان بخشی از شکاف نسلی موجود در خانوادههای امروز را به تغییرات
سریع فضاهای خانگی طی چند دهه اخیر ارتباط داد، تغییراتی که به تجربههای
متفاوتی از فضا برای نسلهای مختلف دامن زدند؟ اگر خانههای امروزی طور
دیگری بودند آیا احتمال بروز ویژگیهای شخصیتی دیگری هم در ساکنان آنها
وجود داشت؟ اینها پرسشهای مهمی هستند که بررسیهای بیشتری را میطلبند.
منابع و مآخذ:
* نوربرگ شولتز، کریستیان، 1387، مفهوم سکونت، ترجمه محمودامیر یاراحمدی، تهران، نشر آگه.
* شار، اَدَم، 1389، کلبه هایدگر، ترجمه ایرج قانونی، تهران، نشر ثالث.
* فکوهی، ناصر، 1381، تاریخ اندیشه و نظریههای انسانشناسی، تهران، نشر نی.
* سعیدی مدنی، محسن، 1386، شکلگیری و توسعه نظریههای کلاسیک در انسانشناسی، یزد، انتشارات دانشگاه یزد.
* گاربارینو، مروین، 1377، نظریههای مردمشناسی، ترجمه عباس محمدی اصل، تهران، انتشارات آوای نور.
* یوسفیزاده، علی، 1382، تاریخ اندیشهها و آراء انسانشناسی و مردمشناسی، تهران، نشر یسطرون.
* مور، جری.دی، 1389، زندگی و اندیشه بزرگان انسانشناسی، ترجمه هاشم آقابیگپوری و جعفر احمدی، تهران، انتشارات جامعهشناسان.